قبل از دوران تبلیغات محصولات به صورت دهان به دهان در جامعه پخش می شدند و هر محصولی که قادر بود مشکلی را حل کند خریداری میشد.
با پیدایش صنعت تبلیغات، ترکیبِ موفقیت شرکتها و خواستههای مصرفکنندگان و قدرت تلویزیون و رسانههای عمومی به یک قاعده جادویی میانجامید. اگر به صورت مستقیم مصرفکنندگان را در معرض تبلیغات قرار میدادید، فروش افزایش پیدا میکرد. مشارکت با شرکتهای تبلیغاتی مناسب به معنای این بود که میتوانید رشد شرکتتان را تضمین کنید.
کسب و کارها با یک روند مشخص به یک غول بزرگ تبدیل میشدند، بدین ترتیب که یک حفره بزرگ بازار که هنوز به آن پرداخت نشده بود را مییافتید، یک کارخانه یا شرکت بنا میکردید، تبلیغات تلویزیونی فراوانی انجام میدادید و این تبلیغات موجب توزیع محصول در خرده فروشیها و فروش بیشتر میشد و این فروش منجر به سود کارخانه و شرکت میشد و تکرار این تبلیغات به صورت مستمر و با اسم و رسم پیدا کردن نام تجاری، شرکت میتوانست سودهای کلانی به دست آورد.
اما به نظر شما در حال حاضر میتوان از این روشهای سنتی تبلیغات برای سودهای کلان استفاده کرد؟
مصرفکنندگان، مشغولتر از آن هستند که به آگهیها توجه کنند و روزانه توسط هزاران تبلیغات تلویزیونی، تبلیغات محیطی، تبلیغات اینترنتی، تبلیغات موبایلی و … بمباران میشوند.
تنها ۲۰ سال قبل این مشکلات وجود نداشت، آن زمان مصرفکنندگان زمان بسیار زیادتر و انتخابهای بسیار محدودتری داشتند و اندوختههای درآمدی افراد جامعه در راههای کمتری صرف میشد و اگر شرکتی با ایده تولید محصول جدید مثل موبایل، لب تاپ و …. به بازار میآمد جامعه را جذب خود میکرد.
اما واقعیت این است که تقریباً هر چیزی که واقع بینانه نیاز آن را احساس کنیم اختراع شده است! امروزه آنقدر انتخابها زیاد است که مردم بهآسانی مورد هدف قرار نمیگیرند و ما را نمیپذیرند.
مهمترین سؤالی که ما باید به آن پاسخ دهیم: چرا بین تمام رقیبان، ما باید توسط مشتری انتخاب شویم؟
و از نگاه مشتری: چرا باید با شرکت شما معامله کنم درحالیکه بسیاری همین محصولات و خدمات را ارائه میدهند؟
دلیل شکست بسیاری از کسب و کارها پاسخ ندادن به همین سؤال است. چرا مشتری باید رستوران مرا انتخاب کند؟ این سؤالی بود که برندی به نام popeyes chicken از خود پرسید و با بودجه و امکاناتی بسیار کمتر از برند کنتاکی به رقابت با او پرداخت.
مطمئناً پاسخ این سؤال، تبلیغات بیشتر، کیفیت بهتر و حتی قیمت مناسبتر نیست بلکه او در فکر ایجاد یک تمایز بود. این شرکت نام مرغ سوخاری خود را پر ادویه گذاشت و در تبلیغات خود میگفت: ” آمدهایم تا آمریکا را از دست جوجههای بیمزه نجات دهیم! ” وجه تمایز فوقالعاده این شرکت، ادویه متفاوت بود که این شرکت را به موفقیت رساند.
و به نظر شما تکرار ایدهها و شبیه سازی تمایز میتواند مؤثر واقع شود؟
یک رهبر، یک رهبر است زیرا کار چشمگیری انجام داده است و دنباله روی از او در بازار رقابتی امروز بسیار سخت است. کار چشمگیری که به وقوع پیوسته، اگر شما آن را دوباره انجام دهید، دیگر چشمگیر نیست و نکته دیگری که باید به آن توجه کنید این است که تقلید از رهبران نهتنها آنها را ضعیف نمیکند بلکه قدرتمندتر میکند و آنها در پیامهای بازاریابی خود از این فرصت، استفاده میکنند همانطور که شعار یک کتابخانه الکترونیکی در امریکا این است که بیش از ۳۵ شرکت دیگر محصولات تقلبی مشابه ما میسازند.